مدیا مدیا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
پویاپویا، تا این لحظه: 11 سال و 25 روز سن داره

موش موشک بابایی

دو سال و نه ماهگی

اینم دو سال و نه ماهگی موش موشک بابایی خدا رو شکر  یه کمی مامانی هم شده ... هر وقت جایی میره که من دیرتر میام زود به باباش میگه مامانم کو ؟ مامان چرا نمیاد ؟ یا وقتی با منه و باباش سر کار اصلا سراغ باباش رو نمی گیره عاشق کتاب شعره . دو سه بار که براش می خونمش حفظش می کنه و بعد اون برای من می خونه بجز شعر عکسهای کتاب رو هم نشونش می دم و ازش می پرسم پسره چی روی سرش ه میگه کلاه آقا چی توی دستش ه ؟ میگه نون سنگک و .... عکس پسره توی کتابش رو دید که با کفش داشت نقاشی می کشید با حالت ناراحتی گفت : مامان پسره کفش هاشو در نمیاره ه ه ه ؟؟؟؟؟؟ عاشق برنامه عمو پورنگ است وقتی بین برنامه کارتون می ذاره با بغض می گه 10 20 می خواهم ...!!! ...
26 بهمن 1391

مبارکه ... مبارکه ...

من فقط عاشق اینم روزهایی که با تو تنهام              کار و بار زندگی مو بذارم برای فردام     22 آذر   می خواهیم جشن بگیریم :   ششمین سالگرد با هم بودنمون رو خدا رو شکر می کنیم بخاطر سلامتی و خوشبختی مون .... خدا رو شکر می کنیم بخاطر سلامتی و وجود دخترمون مدیا که الان 5/2 سالشه ... خدا رو شکر می کنیم بخاطر سلامتی و وجود نی نی مون که الان 23 هفته اشه ...   از خدا  می خواهم که همیشه سلامتی و شادی رو به ما هدیه بده   محمد عزیزم ، همسر مهربونم     تولدمون مبارک.  دوستت دارم ...
2 بهمن 1391

مدیا و داداشی

راستش دو سه ماهی بود که احساس دردی رو سمت چپ  شکم داشتم  و بخاطر بیماری های جدیدی که آمده بود می ترسیدم برم دکتر بالاخره با اصرار همسرم رفتم دکتر . هر چی معاینه ام کرد متوجه چیزی نشد و یه سونوگرافی کامل و اورژانسی برام نوشت وقتی که رفتم سونو  دکتر به محض گذاشتن دستگاه روی شکمم گفت خوب شما باردار  اید !!!!!! سه ماهه ( 12 هفته )   شوکه شدم بعد داغ شدم و ......     دیگه بقیه حرفهاش رو نمی شنیدم .....می خواستم از روی تخت بیام پایین ولی ..... با اینکه خیلی دوست داشتم بچه دومم رو بیارم ولی قصد داشتیم یکی دو سال دیگه ولی الان اونم ناخواسته و بهتر بگم خدا خواسته ! به هر حال خدا چی...
27 آذر 1391

33 ماهگی

  خدا رو شکر هر چی بزرگتر میشه بهتره و به قول مامان مهرناز جون که میگه بعد از سه سالگی دیگه لجبازی شون هم کم میشه الان خیلی دارم به اون حالت نزدیک می شم ماشاله بزرگتر شده توی خونه با هم خمیر بازی می کنیم  باهاش عمو زنجیر باف بازی می کنم که عاشق این بازی  یا قطار بازی  یا براش شعر می خونم احساس می کنم که دیگه کمتر لجبازی می کنه البته از اولش هم درصدش کم بود ولی بین2 تا 5/2  سالگی یه کم زیاد شد و دوباره داره کم میشه یه سری چیزها رو پذیرفته اینکه وقتی می خواهیم بریم بیرون کفش بپوشه یا با دمپایی حموم توی خونه نیاد و ... الان جدیدا  وقتی می خواهیم بیایم خونه به من گیر می ده که آسانسور خرابه بیا از پله بریم ...
24 آذر 1391

من آمده ام ....

بالاخره بعد از یه غیبت نسبتا طولانی سر و کله ام پیدا شد . با اینکه همه و بلاگ ها رو می خوندم و کامنت می ذاشتم ولی نمی دونم چرا حس و حال نوشتن نداشتم ... مدیا هم خدا رو شکر بزرگتر میشه و توی 26 ماهگی دندونهای آسیاب دومش هم دراومده و الحمداله همه دندونهاش تکمیل شده   دوباره مجددا خییییلی بابایی شده و همه چیز رو با باباش قبول داره غذا خوردن ، لباس پوشیدن حتی دستشویی رفتن ... البته مواقعی که باباش نیست مشکلات من صد برابر میشه چون مرتب نق می زنه و میگه بابام و می خواهم  من دارم سعی می کنم به خودم عادتش بدم تا مواقعی که باباش سر کاره اذیت نشم الان دیگه 2 سال و نیمشه و احساس می کنم بزرگتر شده ولی با مشکلات سنی جدید چند وق...
6 آذر 1391

مسافرت شمال + سرزمین عجایب

تعطیلی عید فطر رو خیلی دوست داشتم برم مشهد ولی بخاطر ازدحام و شلوغی متاسفانه هتل پیدا نکردیم و قرار شد بریم شمال با اینکه کلی توی ترافیک بودیم و جاده ای رو که همیشه 3 ساعته می رفتیم رو مجبور شدیم 11 ساعته بریم ولی خدا رو شکر مدیا اصلا اذیت نشد و ما رو اذیت نکرد هوا یه کمی شرجی بود ولی خوش گذشت ... مدیا اصلا حاضر نشد بره توی آب و آب بازی کنه حتی نخواست که شن بازی کنه ... وقتی هم که باباش رفته بود شنا وقتی اومد و روی پاهای باباش ماسه بود بالاجبار ازش می خواست که اونها رو بشوره ..... قربون دختر خوشگلم که انقدر تمیزه ..... آنقدر که به نقاشی کردن علاقه داره حتی توی ماشین و توی هتل هم از ما می خواست بهش خودکار و کاغذ بدیم و نقاشی می...
31 مرداد 1391

مدیا و نازنین 2

دیروز باز هم با دوست خوبم بهناز جون و دختر گلش نازنین جون قرار داشتیم بریم پارک تا بچه ها با هم بازی کنند ماهم بتعریفیم ..... مدیا و نازنین جون هم کلی با هم دیگه بازی کردند .... برای اولین بار بود که می رفتم پارک بانوان ... داخل پارک نمی شد عکس بگیریم این عکسها هم مال محوطه بیرونی پارک است خیلی خوب بود و به من و مدیا که خیلی خوش گذشت ....... اینم دو عدد وروجک  قربون ن ن ن ن ن ن ن ن ن دو تا تون     ...
10 تير 1391

تولد

                       ی عزیزم    تولد تو تولد من است من تمام طول سال بیدار مانده ام که مبادا روز تولد تو تمام شود و من در خواب بمانم و نتوانم به تو بگویم تولدمان مبارک !؟ میلاد تو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم ای روشنی گسترده , ای زیبایی محض , ای بی کران مهربانی دومین سال زمینی شدنت مبارک باد...   این لباس خوشگل هدیه خاله ام  است برای تولدش   مدیا و مازیار  . ...
6 تير 1391

مراسم پوشک گیرون

بالاخره طی یک عملیات انتحاری سه روزه موفق شدم مدیا رو از پوشک بگیرم.... راستش قبلا از اوایل فروردین ماه بعضی وقتها برای جیش و پی پی منو خبر می کرد اواخر فروردین که اومدم این پروژه رو که برام تبدیل به یک غول شده بود رو شروع کنم داشتم موفق می شدم که متاسفانه بخاطر اینکه مدیا وقتی می اومد توی حموم دیگه حاضر نبود بیرون بره ، به عطسه و آبریزش افتاد منم متوقفش کردم بعد از تولدش یعنی 20 خرداد با توجه به گرمای هوا طی یک اقدام از روز پنجشنبه بعد از ظهر شروع کردم همون بعدازظهر 4 ساعت خوابید و خشک خشک بود ولی جمعه دوبار روی سرامیک جیش کرد که گفتم اشکالی نداره جمعه صبح همسرم به من گفت ببندش براش زوده گفتم نه تازه روز دومم اشکال نداره تحمل کردم ...
30 خرداد 1391