مدیا مدیا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
پویاپویا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

موش موشک بابایی

خرداد 90

الفبا برای سخن گفتن نیست   برای نوشتن نام توست    اعداد پیش از تولد تو به صف ایستاده اند   تا   راز  زاد روز تو را بدانند  اولین سال زمینی شدنت مبارک عزیز دلم انشاله تولد 1000 سالگی ات گلم دایی و زن دایی ات و دختر  مهربونشون هم زحمت کشیده بودند برات کادو خوشگل آورده بودند . دستشون درد نکنه من و بابایی هم کادو برات چهار تا النگو گرفتیم  تازه بای بای کردن رو یاد گرفتی هر وقت بهت میگیم خداحافظ  زود دستت رو میاری بالا و بای بای می کنی  اینجا دستت رو  به مبل می گرفتی و می ایستادی   ...
26 آذر 1390

بازم خرداد 90

قربون شکلت اینجا با هم رفته بودیم گنجنامه همدان . چند تا عکس که گرفتیم  موقع برگشتن توی ماشین خوابت برد ...
26 آذر 1390

عکسهای آتلیه

گفتم تا قبل از اینکه موهای سرت رو بزنم با اینکه آتلیه های اینجا رو دوست ندارم ولی گفتم اشکال نداره ببرم آتلیه چند تا عکس ازت بندازم ولی توی آتلیه آنقدر روداری کردی که دو سه تا بیشتر عکس نشد . یه عالمه ژست های مختلف رو آماده کرده بودم ولی تو نذاشتی یه عالمه لباس آوردم ولی .... وقتی نشوندمت روی صندلی برای عکس ، سر می خوردی می اومدی پایین و شروع می کردی به خندیدن بعد هم توی بغل بابایی که بودی می گفتی منو بذارید زمین و می دویدی سمت در خروجی خلاصه ....... به هر حال چون آنقدر کوچولو هستی این اجازه رو ندادی منم دیگه آتلیه نمی برمت تا انشاله 3 سال به بالا  اگه انشاله  اون دو تا دونه عکسهای آتلیه ات آماده بشه توی همین پست...
23 آذر 1390

تولدمون مبارک

  روزهاست که یادت از سقف خانه ام می چکد ، اگر باران بند بیاید از این خانه میروم ....   22 آذر 86  مصادف با سالگرد ازدواج حضرت علی و فاطمه زهرا بود که من و همسرم برای عشقمون یه سقف ساختیم و عهد کردیم تا آخر عمر با هم زیر همون سقف زندگی کنیم . خدا رو شکر می کنم بخاطر همه لحظه های شادی که بهمون داده .... بخاطر همه آرامشی که تقدیم مون کرده ...... بخاطر اینکه دختر مهربونی رو شیرینی زندگیمون کرده ....  بخاطر احساسی که بهمون داده ..... و اون چیزی نیست جز احساس خوشبختی خدایا دوستت دارم چون همیشه به حرفهام گوش کردی و آرزوهامو برآورده کردی انشاله که هیچ وقت تنهامون نذاری .... خدایا ...
22 آذر 1390

آذر 90

داشتیم آماده می شدیم ببریمت سقا خونه   دو تا از دندنهای بالات هم شروع به بیرون اومدن کرده بودند (بماند چه شبهایی که بابای ات خواب نداشت از درد دندونهای تو  آخه من اصلا نمی تونستم بیدار بشم صبح تا بعدازظهر سر کار بعدش هم سر و کله زدن با تو وروجک ) تا اینجا جمعا 14 تا مروارید خوشگل و ناز اینجا دیگه می خواستی حرف بزنی یه چیزهایی هم می گفتی ولی نامفهوم  مثلا می گفتی این دیه (یعنی این چیه ) یا مثلا تا  عدد 3 می تونی بشماری ولی معمولا یک رو نمی گی می گی  دو سه   ...
19 آذر 1390

آبان 90

آخه تو نیم وجب بچه  خودت چقدری که این صندلی رو هم با خودت می کشونی ای بابای موش موشک   کارتون مدرسه موشها رو یادتونه ؟ می گفت موش موشک من می خوره غصه که نمی تونه بره مدرسه !!! قربونت بشم هر روز کوله پشتی  ات رو میاری می گی برام بپوشید و باهاش توی خونه می گردی   مدیا جان اینجا دو تا از مرواریهای آسیاب بالا ت دراومده بودند جمعا تا این ماه  12 تا دندون توی دهن خوشگلت است ...
19 آذر 1390

آذر 90

داشتم لیموها رو از توی خورش درمی آوردم که بندازمشون دور  با خودم گفتم چه بازی بهتر از این ! حالا که می خواد بره توی سطل زباله اول خوب باهاشون بازی کنی بعد پیش به سوی زباله و تو هم پیش به سوی حمام     ...
19 آذر 1390

سرزمین عجایب

مدیا ی عزیزم پسر عمو دار شدی ما هم که رفته بودیم دیدنش منم تصمیم گرفتم تو رو ببرم سرزمین عجایب یه کم برای خودت (برای ما نه ) بازی کنی خیلی بهت خوش گذشت گلم . دوستت دارم خیییییلی   اینجا تشکر ویژه کنم از دوست بسیار خوبم بهناز مامان نازنین جون که منو خیلی کمک کرد هم برای درست کردن وبلاگ و برای اینجا     مدیا جاناین قسمت مثل مهد کودک بود وقتی خواستیم تو رو ببریم توی بغل بابایی بودی خانمه گفت این خیلی کوچیکه می تونه راه بره ما هم گفتیم آره همه وسایل رو هم دوست داره به محض وارد شدنت پریدی روی اون ماهی و بعد برای خودت کلی بازی کردی ...
19 آذر 1390