مدیا مدیا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
پویاپویا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

موش موشک بابایی

اسباب بازیهای فکری و هوشی

اینم اسباب بازیهای فکری ات . یک ساله بودی که این رو برات خریدیم به محض خرید و بدون هیچگونه توضیحی (چون ما مشغول جمع کردن بقیه وسایل بودیم ) ماشاله خودت اومدی همه رو بیرون آوردی و به ترتیب سر جاشون گذاشتی من و بابایت هم کلی ذوق کردیم . بعضی وقتها هم که بخواهیم اذیتت بکنیم برعکس می ذاریمش و خودت سریع میای و مرتبش می کنی اینم کوپه هوش هم یکسال و پنج ماه بودی برات گرفتم خیلی دوسش داری عاشق کتابی مخصوصا این کتاب سخت . یکسال و پنج ماه که بودی این کتاب رو برات خریدیم بعضی وقتها میری ورقش می زنی و نیم ساعت باهاش بازی می کنی منم برات اسم میوه ها و رنگها رو می گم تو هم به تقلید از من انگشتت رو زیر حروف می زاری   قابل توجه ...
10 آذر 1390

مهر 90

روز جهانی کودک بر تو موش موشک بابایی مبارک !   جشن روز جهانی کودک بود و از طرف مهد کودک لطف کردند و ما رو هم دعوت کردند آنقدر اونجا راه رفتی (و با مامی میافتادی زمین) و بازی کردی و شیطونی که توی ماشین موقع برگشت به خونه چنان خوابت برد که انگار 10 ساله نخوابیدی . لباس خوشگلت رو هم دختر همکار عزیزم کادو داده و کفشهات هم خاله بزرگت از دبی اورده .دستشون درد نکنه مدیا جان عاشق کفشی ، عاشق لباس نو ، عاشق محبت ، عاشق آرامش و .....   توی شهریور ماه 4 تا از دوندنهای پایینت نیش زد و در 15ماهگی ده تا دندان داشتی . قربون دندونهای سفیدت . هر چی برای دندونهای قبلی اذیت نشده بودی این پایین یها پدرت رو ...
1 آذر 1390

خرداد 89

بالاخره بعد از 9ماه و 9 روز انتظار توی هفته چهل بودم که دخترم افتخار داد ما از نزدیک ببینیمش خدا رو شکر روز  6/3/89 ساعت 6 بعدازظهر با زایمان طبیعی راحت و آسون  بدنیا اومد ایتم عکسش   من و بابایی سر دو تا اسم مونده بودیم من می گفتم مدیا و بابای ات می گفت ویوونا  . نظر بابات هم خوب بود ولی من با تلفظش یه کم مشکل داشتم می گفتم برای همه راحت نیست . بالاخره از اونجایی که بابایی هیچوقت با من لج نمی کنه و به نظرات من اهمیت می ده موافقت کرد اسم تو رو بذاریم مدیا . همسر عزیزم به خاطر این همه عشق ازت ممنونم و دوست دارم و اسم تو شد       ...
1 آذر 1390

اردیبهشت 90

تازه از مسافرت 12 روزه حج اومده بودیم که دعوت شدیم برای تولد عسل جون دوستت . عسل جون تولدت مبارک عزیزم اینجا 4 تا از دندونهای جلوی فک بالات با هم در اومده بودند ولی خدا رو شکر اصلا اذیت نشدی  ...
28 آبان 1390

نوروز 90

عیدت مبارک . خونه خاله ات بودیم برات یه گوشواره کفشدوزکی خریدم که توی عکس نیفتاده ولی النگوت کادوی عمه ات بود برای تولدت ...
28 آبان 1390

آذر 89

قربونت اینجا اول دی بود بدوم آتلیه عکس بگیرم برای پاسپورتت آخه می خواستیم ببریمت حج وقتی اومدیم خونه گفتم با دوربین خودمم یه چند تا !!! عکس ازت بگیرم   ...
28 آبان 1390

بهمن 89

دختر گلم . خوشگل نه ماهه ام  . بهمن ماه بود مامان جون و باباجونت اومده بودند خونمون . مامان جونت اول موهات رو کوتاه کرد . بعد از همه مهمتر گوش ات رووووووووووووووووووووو ! ولی اصلا اذیت نشدی من که خودم اصلا دل این چیزها رو ندارم سرت رو محکم گرفتم بعد مادر جون با نخ و سوزن بعد از کلی ماساژ گوش ، اون رو سوراخ کرد یه لحظه گریه کردی اونم بخاطر اینکه محکم سرت رو گرفته بودم بعد که نخ رد شد بغل کردم و بردمت توی آشپزخونه و تو ساکت شدی برای گوش بعدیت هم همینطور . کلا سر جمع 5 دقیقه بیشتر گریه نکردی و الحمداله گوشت هم خوب شد و زخم نشد البته منم همش چربش می کردم . ببخشید مجبور بودم چون اگه یه کم بزرگتر می شدی دیگه نمی ذاشتی .... اولین مروارید...
28 آبان 1390

دی 89

مدیا جان اینجا بدون کمک می نشستی . ولی چهار دست و پا نمی رفتی تنبل . وقتی می خواستی بری اینطوری غلت می زدی ولی ماشاله خودت خیلی بچه محتاطی بودی اول دستت رو می ذاشتی زیر سرت که بجایی نخوره بعد یواش می چرخیدی . ...
28 آبان 1390

مهر 89

شاید اولین مسافرتت بود ولی بهمون خیلی خوش گذشت و خونه دوست بابایی بودیم ...
28 آبان 1390