دست نوشته های مامان
من و خدا هر روز فراموش می کنیم من الطاف او و او خطاهای مرا نمی دونم بگم زود گذشت یا نه ؟؟؟؟؟ نمی دونم بگم سخت بود یا نه ؟؟؟؟؟ اینکه هم کارمند باشی هم باردار .... اینکه اینهمه نگرانی داشتم برای بدنیا آوردنت ... اینهمه استرس برای زایمان طبیعی ... الان که بهش فکر می کنم می بینم چقدر الکی نگران بودم همه به من می گفتند دو ماه اول نوزادی خیلی سخته ولی وقتی بدنیا اومدی دیدم انقدرها هم که می گفتند سخت نبود داشتن یک نوزاد کوچولو و دوست داشتنی و لطیف خیلی هم زیبا بود به هر حال نگهداری نوزاد که باید هر دو ساعت یکبار بهش شیر بدی و تند تند جاش رو عوض کنی ...یا...
نویسنده :
عاطفه
11:08
به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد...
سلام . می خواهم تولد حضرت فاطمه زهرا و روز مادر رو اول از همه به مادرخوبم و همه مادرهای دنیا تبریک بگم و از خداوند می خواهم روح مادر مهربون و عزیز همسرم قرین رحمت باشه ... اون موقع ها که بچه بودم وقتی می شنیدم که می گفتند بهشت زیر پای مادران است فکر می کردم هر زنی که بچه دار بشه حتما میره بهشت .... اعم از اینکه آدم خوبی باشه یا آدم بدی احساس می کردم خدا حتما اون زن رو وارد بهشت می کنه بدون اینکه به پرونده اش نگاهی بندازه و اعمالش رو بسنجه فقط بخاطر اینکه یه مادره ..... بعد به خودم می گفتم مگه میشه طرف کلی گناه کنه بعدش هم بره بهشت فقط بخاطر اینکه مادر شده و چند تا بچه بزرگ کرده ...این چه عدالتیه ؟؟؟؟!!! یا اینکه اون مادری که بچ...
نویسنده :
عاطفه
10:55
شب یلدای مامان و بابای مدیا
اینم شب یلدای سه نفری ما که البته بعد از خوابیدن مدیا بود . ژله هندوانه ای و اون دو تا نونهای حجیم (فانتزی) و اون شیرینی کوکیز مخلوط کار خودم بود . یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت یلدایتان مبارک. حتی طولانی ترین شب نیز به خورشید می رسد . . . ...
نویسنده :
عاطفه
12:30
23 ماهگی و ماجرای از پستونک گرفتن مدیا
اینم دختر 23 ماهه ام قربوش بشم که دیگه هزار ماشاله داره بزرگ میشه ..... 15 اسفند 90 بود که دیدم مدیا وقتی می خوابه و خوابش می بره پستونک رو از دهنش بیرون میاره و بدون اون می خوابه البته مربیهای مهد کودکش هم قبلش بیشتر روزها ازش می گرفتنش . مربیهاش دوست نداشتند مدیا پستونک بخوره ... دو سه روز که گذشت دیدم وسطهای خواب پستونک رو بیرون میاره احساس کردم خودش داره اعلام آمادگی می کنه برای از پستونک گرفتن .... این بود که منم طی یک عملیات انتحاری دو شب بدون پستونک خوابندمش و وقتی هم سراغ می گرفت بهش خرما یا شیر می دادم . دو شب هم که بیدار می شد و پستونک می خواست شیر پاستوریزه می دادم و بغلش کردم تا بخوابه . خدا...
نویسنده :
عاطفه
12:09
مدیا و نازنین
دیروز با بهناز مامان نازنین جون قرار داشتیم که با همدیگه آشنا بشیم و هم بچه هامون با هم بازی کنند بهناز جون همانطور که تصور می کردم بسیار دختر خانم و باشخصیتی یه . من از آشنایی باهاش خیلی خوشحالم با هم قرار گذاشتیم که بریم پارک و بچه ها با وسایل بازی کنند ولی متاسفانه قسمت بازی با وسایل تا ساعت 5 باز نشد ولی این دو تا وروجک کلی با هم بدو بدو کردند و شیر و کیک خوردند و بازی کردند خیلی خوش گذشت هم به مدیا و نازنین جون هم به ماماناشون مدیا آنقدر بازی کرد و خسته شد که موقع برگشت ساعت 6 بعدازظهر توی ماشین خوابش برد و تا فردا صبح خوابید البته فقط چند بار بیدار شد و شیر خورد مدیا اینقدر این بیسکویتها (یام یام ) رو دوست داره ...
نویسنده :
عاطفه
9:22
مسافرت عید + تولد خواهرزاده ام مازیار
سلام دوستهای خوبم . سال نو مبارک . انشاله که امسال سال خوبی برای همه باشه ... امسال عید خیلی دوست داشتم مثل سالهای قبل سال تحویل مشهد باشم . عاشق اینم که روز سال تحویل جلوی بارگاه امام رضا (ع)باشم . نمی دونم اول اینکه یه حال و هوای دیگه داره دوم اینکه مدیا رو برای اولین بار ببرم حرم .... ولی به هر حال با توجه به سردی هوا و برف و بارون آخر سال و اعلام هواشناسی مبنی بر اینکه مشهد روز اول عید بعنوان سردترین روز کشور است ، همسرم بهم قول داد چون داریم با یه وروجک میریم بهتره دو سه ماه این مسافرت رو به تعویق باندازیم ... به هر حال امام رضا ما رو نطلبوند ..... با خانواده خودم تصمیم گرفتیم بریم بسمت جنوب ... اهواز آبادان و خرم...
نویسنده :
عاطفه
14:22
22 ماهگی مدیا در فروردین 91
مدیا و رنگ انگشتی این رنگ انگشتی ها رو خیلی دوست داره ولی قربونش بشم بس که بچه ام همیشه به فکر تمیزی خودشه دستش رو که به رنگ می زد نشون من می داد یعنی که کثیف شده و براش تمیزش کنم منم گفتم اشکال نداره عزیزم نقاشی کن آخرش می برمت حموم ... نیم ساعتی که بازی کرد خسته شد و گفت ببر دستهامو بشور ... یکبار هم که باباش دستهای مدیا رو شست وقتی خواست از پله بره پایین ، باباش گفت دستهاتو الان شستم بعدش دیدم دختر گلم خودش بلافاصله پشت دستش رو گذاشت زمین و از پله پایین رفت از اون موقع تا حالا برای اینکه کف دستش کثیف نشه خودش دستهاش رو به پشت می ذاره روی زمین و بلند میشه دخترم دیگه هزار ماشاله بزرگ شده و داره خودش عروسکش رو روی...
نویسنده :
عاطفه
8:37
جشن چهارشنبه سوری 90
امروز جشن چهارشنبه سوری بود به میزبانی مهد کودک مدیا یه تالار گرفته بودند که همه بچه ها با پدر و مادرشون دعوت بودند ولی چون سه شنبه آخر سال بود و شروع جشن ساعت 3 بعد ازظهر بود بهتر بگم همه مادرها دعوت داشتند . منم چون همسرم نبود با مامانم و مدیا رفتیم ارکستر آورده بودند و پذیرایی می کردند ، بچه ها هم اون وسط می رقصیدند .... دختر کوچولو و ناناز مامانی هم با اونها نی نای می کرد ... حاجی فیروز هم بود ولی چون تعداد بچه ها خیییلی زیاد نبود نشد بدم با مدیا عکس بگیره آخرش هم همه رفتیم توی محوطه ویلا و جشن آتیش بازی رو برپا کردیم . ولی چون دود زیاد بود و بخاطر حساسیت مدیا سریع برگشتیم و متاسفانه از اونم عکس...
نویسنده :
عاطفه
11:14