مدیا مدیا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
پویاپویا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

موش موشک بابایی

شب یلدای مدیا

امروز توی مهد کودک برای بچه ها جشن شب یلدا گرفته بودند . منم دو ساعت مرخصی گرفتم و رفتم که اونجا ازش عکس بگیرم . توی سالن رو یه میز گذاشته بودند و  روی میز پر از خوراکیهای خوشمزه بود که بعضی هاشونو با تزیین درست کرده بودند حلقه های شلغم و لبوی پخته ، شیرینی ، انار دون کرده ، شکلات و .... و یک عدد آدم برفی (البته امروز اینجا آنقدر هوا گرمه که اصلا هوس آدم برفی نمی کنی ، من خودم با تعجب نگاهش می کردم ) و یه عالمممممممممممممممه بچه  ......اونم قد و نیم قد از چهار ماه تا پیش دبستان خلاصه برای مدیا روز عید بود چون همش شیطونی می کرد از این اتاق به اون اتاق اصلا هم به من نمی چسبید و نق نمی زد ...ولی اصلا یک جا بند نمی شد که من ازش ع...
14 فروردين 1391

بنویسم تا یادم نرفته ...

می خوام چند تا از کارهای جدیدت رو بگم : 1- ماشاله لباسهای مامان و بابات رو از شش ماه پیش می تونستی تفکیک کنی و الان هم کاملا تشخیص میدی  وقتی من و بابایی می خواهیم صبح بریم سر کار میری و شلوار بابای ات رو میاری و بهش میدی غروب که بابات از سر کار میاد و داره کفشهاشو درمیاره سریع میری توی اتاق و زیر شلواری و تک پوشش رو با خودت می کشونیش و میاری  حتی بین راه به من هم نمی دیش و میدی به بابات . 2- خیلی بابایی هستی با اینکه صدای تلویزون زیاده بعدازظهر که صدای آسانسور و صدای دست بابات که میره توی جیبش تا کیلدها رو دربیاره رو می شنوی سریع می دوی جلوی درب و بعد هم که میری و لباسهاشو میاری تا عوض کنه 3- قربونت خیلی دختر حرف...
14 فروردين 1391

نمایشگاه اسباب بازی و 21 ماهگی دخترم

بالاخره اومدممممممممممممممممممممممممممممم........ توی این دو ماه که نبودم اتفاق خاصی رخ نداده بود همون حرکات و بازیها فقط  اینکه مدیا شیطون تر شده بود و سعی می کرد روی چیزهایی که ارتفاع داره از زمین بایسته ...وقتی هم عکس العمل ما رو می دید تازه می خندید ... البته ناگفته نمونه یک دو بار هم مریض شد که بخاطر آلرژی که داره  سرفه های طولانی مدتش من و باباش رو خییییلی اذیت  کرد .... پیش متخصص خوب هم که بردمش میگه باید تحمل کنید تا بچه بزرگ بشه و ببینیم کی از سرش درمیاد ... زمان دقیقش معلوم نیست . توی این مدت آب دهانش خیلی زیاد شده منتظرم تا دندنهای کرسی اش بیرون بیان . دامنه لغاتش زیاد نشده ولی مااشاله هوشش زیادتر شده و...
14 فروردين 1391

تولد

سلام . اولین پست سال 91 من اینه که امروز روز تولدم است . تولدم مبارک ......ههههههههههه اینم کیک تولدم که همسرم زحمتش رو کشیده بود .  هنوز هم پس از سالها نمی دونم روز تولدم ، یکسال  به عمرم اضافه میشه یا یکسال از عمرم کم میشه ..... ...
14 فروردين 1391

بوی عیدی ...بوی سبزه ...بوی خاک...

ماه اسفند رو خیلی دوست دارم ...بوی بهار میاد ....بوی عید  ... عاشق شلوغی خیابونها و بازارم .... هر سال توی خونمون سفره هفت سینم رو می چینم  شب عید هم سبزی پلو با ماهی بعدش هم مسافرت .. این آخرین پست منه توی سال 90 . انشاله اگه عمری باشه سال جدید با موضوعات تازه ....برای همه سال خوبی رو آرزو می کنم . بیایید لحظه سال تحویل دعا کنیم : دعا کنیم برای سلامتی همه مردم و بعد هم برای سلامتی خودمون و خانواده مون.... دعا کنیم برای برقراری صلح و آرامش در کشورمون و همه کشورهای جهان ..... دعا کنیم برای اینکه خدا ببخشه اون گناهی رو که باعث میشه حاجتمون برآورده نشه .... دعا کنیم برای خوشبختی و شادی همه مردم ..... بیا...
25 اسفند 1390

گفتگو

گفتم خدایا  از همه دلگیرم           گفت حتی من ؟ گفتم خدایا دلم را ربودند              گفت پیش از من ؟ گفتم خدایا چقدر دوری               گفت تو یا من ؟ گفتم خدایا تنهاترینم                   گفت پس من ؟ گفتم خدایا  کمک خواستم          گفت از غیر من ؟ گفتم خدایا دوستت دارم      ...
20 دی 1390

عجیب ولی واقعی ....

خیلی وقت بود که یه تصمیم کبری گرفته بودم ..... اونم اینکه موهاتو از ته بتراشم و ......خلاصه کچلت بکنم . با اینکه بابای ات از اول مخالف این کار بود و چند بار من رو منع کرد ولی چون دید من اصرار به انجام اینکار دارم و چون هیچوقت با من لجبازی نمی کنه موافقت به انجام این کار گرفت . اول قرار بود بابای ات با دستگاه موزر  خودش سرت رو بزنه بعد من ببرمت آرایشگاه و اونجا  یه دور سرت رو تیغ بزنن ولی وقتی کل موهات رو با موزر تراشید خودش رفت با ژیلت اینکار رو کرد . در ضمن تو رو هم نشونده بود روی پاهاش ، تو هم ساکت نشسته بودی قربونت برم نه گریه کردی نه سرت رو تکون دادی تازه سرت رو که با تیغ ماساژ میداد داشت خوابت می گرفت !!!!!! و ...
30 آذر 1390

مرداد 90

قربونت . موش موشک بابایی اینجا به کمک آنی جون دوست خوبم دیگه راه افتاده بودی و تاتی تاتی میرفتی . ما هم ذوققققققق می کردیم ماشاله هزار ماشاله خیلی خوش غذا بودی همه چی رو دوست داشتی هر چی می اوردیم می گفتی  اده اده (بده) چهار پنج تا کلمه هم حرف می زدی بابا ماما آب ایاه (بیا) دد و .... ...
27 آذر 1390

واکسن 18 ماهگی

قربون دختر خوشگلم  برای واکسن های قبلی اصلا اذیت نشدی حتی تب هم خیلی خفیف داشتی ولی برای این واکسن یک روز تب کردی و مریض شدی البته فبلش هم یه کم آبریزش و عطسه داشتی به مربی بهداشت هم گفتم گفت اشکالی نداره . توی اون یک روز مریضی حتی یک قدم هم راه نرفتی ولی خدا رو صد هزار بار شکر که فرداش حالت خوب شدی و شروع کردی به روداری در ضمن اینجا ماشااله وزنت 10 کیلو  و قدت  82 سانتیمتر بود خدای خوب و مهربونم  همیشه و همه جا  ازت خواستم همه مریض ها رو شفا بدی و هیچ مادری رو آواره بیمارستان نکنی . ممنونم ...
27 آذر 1390