مدیا مدیا ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
پویاپویا، تا این لحظه: 11 سال و 11 روز سن داره

موش موشک بابایی

شهریور و مهر 95 و نقل مکان ما

وقتی بهشون گفتم می خواهیم برای یه مدت بریم سمنان (شهری که تا حالا ندیده بودمش) بچه ها خیلی خوشحال شدند شروع کردن به جمع کردن بعضی وسایل ها شون  همه ووسایلم رو می زارم اینجا چون اونجا همه چی داریم فقط بعضی وسایل های شخصی رو با خودمون می بریم . ثبت نام مدیا رو و اینکه کلاس کدوم خانم بره و .... با دردسرهاش بماند  روز 6/29 /95 رفتیم برای مرتب کردن صف بچه ها که بهشون تل های رنگی دادند و صف ها رو مشخص کردند  روز 6/31 /95 رفتیم برای جشن شکوفه ها که قرآن و شعر و سرود و ....  و 10  دقیقه نشوندن سر کلاس تا با معلم شون آشنا بشن  اون موقع بود که اشک شوق از چشمهام سرازیر شد احساس کردم که دیگه بزرگ شده و دیگه بچه ...
18 مهر 1395

تابستان 95

مدیا و پویا رو برده بودم همدان  سوار این ماشین های کنترلی کوچک کرده بودم یه دور زدند پویا دوباره لج کرد که می خواهد بازم سوار بشه  ولی مدیا یه دور که زد خودش گفت دیگه نمی خواهم سوار بشم بر عکس پویا هر کاری کردم و اصرار کردم خودش گفت دیگه سوار نمی شم چون خودش احساس کرده بود که براش کوچیکه و احساس بزرگی بهش دست داده بود همون موقع احساس کردم دخترم داره بزرگ میشه ..... الان مدیا رو گذاشتم کلاس موسیقی که باید از بلز شروع کنه فعلا که دوست داره حالا ببینم بعدا علاقع نشون می ده یا نه ؟ ولی نت ها رو کاملا می تونه بخونه بدون نوشتن نت  کلاس شنا هم گذاشتمش ولی فکر کنم علاقه اش به شنا بیشتره . قبل از اینکه بره کلاس شنا خودم نشونش داد...
6 تير 1395

گردش یه روز بهاری

  بچه ها رو بردم یه جایی بنام سرزمین عجایب که شبیه سرزمین عجایب تهران تیراژه است فقط کوچیکتر .  آنقدر بهشون خوش گذشت  عزیزای من با با خوشخالی شما ، خوشحالم .  آنقدر پویا این کلاه رو دوست داره که از نمی زاره از سرش درش بیاریم . میگه من پلیس ام    اینم کیک پرتقالی اینم کیک خامه ای که خودم درست کردم مزه اش عالیییییییی بود . مزه کیک های تولد  قنادی رو می داد    ...
10 خرداد 1395

جشن پایان سال پیش دبستانی مدیا و سه ساله شدن پویا

پارسال که بازم از این جشن ها بود و مدیا پیش 1 بود قرار بود توی گروه سرود باشه ولی همونطوری که توی همون پست نوشته بودم مدیا پارسال اصلا حاضر نشد روی صحنه بره و شعر دسته جمعی با بچه ها رو بخونه ولی امسال یه تغیییر بزرگ توی مدیا دیدم از قبل اومد و کلی تمرین کرد که سرود ای ایران رو بخونند و بهش گفتم باید بری روی سن . اونم پذیرفت براحتی  خلاصه روز جشن که شد رفتیم و قبلش رفت روی صحنه و شعرش رو خونه با کلی اعتماد به نفس  تازه خیلی از دوستهاش اومده بودند قران می خوندند یا تئاتر اجر می کردند یا موسیقی  از خانم پیش دبستان و مدیر خوب مهدش و همه مربیهاش تشکر ویژه دارم اینم کیک فارغ التحصیلی مدیا که خودم درست کرد...
29 ارديبهشت 1395

نوروز 95

هفته آخر اسفند بودیم که من و مدیا و پویا سه تایی یه مریضی سختی گرفتیم که دشمن نبینه ....... همسرم هم توی شهر غریب همزمان مثل ما مریض شده بود . اینکه چه ویروسی بود و ما چطوری گرفتیم بماند . خلاصه یک هفته تمام مریض بودیم و دختر خواهر شوهرم (پردیس) پیش ما بود . وقتی اتاق بچه ها جدا کردم مدیا پیله کرده بود که باید برامون تخت بخرید . بعضی وقتها گریه می کرد و می گفت من خسته شدم انقدر روی تخت نخوابیدم . برای شب عید هم ما رفتیم براشون تخت خریدیم و ... برای مدیا رو تختی باربی خریدم  و چون پویا به شخصیت خاصی علاقه نداشت برای پویا هم باب اسفنجی انتخاب کردم فقط می گفت رنگش آبی باشه  یادمه وقتی تخت شون رو آوردند نصب کنند مدیا و پویا آن...
7 فروردين 1395

زمستان 94

دیگه اینقدر با این دو تا بچه درگیرم که جزییات کارهای پویا رو یادم میره مثل مدیا دقیقا بنویسم اینکه چند تا کلمه حرف میزنه و چه بازیگوشی هایی در میاره  .  با اینکه از آذر ماه دیگه سر کار نمی رم ولی بازم گرفتارم . همسرم هم نیست و کلی کار روی سرم ریخته فقط می دونم پویا ماشاله تا 30 راحت می شماره و اینکه بعضی از کلمه ها رو نمی تونه خوب تلفظ کنه و کاملا بچگانه حرف می زنه مثل ک - چ - ق  . می خواهم مثل مدیا بهش تخم کبوتر بدم ولی همسرم میگه  با مزه گی اش به همین بچگانه حرف زدنه شه .......!!!!!         توی ماشین بودیم پویا پوست شکلاتش رو ریخت توی ماشین ...
14 بهمن 1394

جشن شب یلدا

بازم جشن شب یلدا توی مهد کودک آخه توی خونه ما چیزی بنام شب یلدا وجود نداره .چون خانواده ام پیش ام نیستند و دیگه اینکه پدر شوهر و مادر شوهر ندارم که دور و برمون باشن و  اینکه من مخالفم که آدم توی یه شب تمام خوراکیها رو بخوره ولی با این همه خیلی دوست دارم بچه هام با این سنت ها آشنا  بشن  ...
5 دی 1394

برف پاییزی

28 آذر بود که برف سنگینی اینجا اومد . مدیا که دو سه سالی بود در حسرت دیدن یه ذره برف بود بالاخره به آرزوش رسید . توی این دو سه سال همش به من می گفت مامان کی برف میاد تا بریم برف بازی و آدم برفی درست کنم که خدا رو شکر برف که اومد علیرغم همه سختیها و مریضی هایی که ممکن بود بگیرند برمشون در خونموم و گذاشتم  تا حسابی برف بازی کنند . الحمداله مریض هم نشدند  اینم مدیای 5/5 ساله و پویای 2/5 ساله   ...
30 آذر 1394