آذر 90
داشتیم آماده می شدیم ببریمت سقا خونه
دو تا از دندنهای بالات هم شروع به بیرون اومدن کرده بودند (بماند چه شبهایی که بابای ات خواب نداشت از درد دندونهای تو آخه من اصلا نمی تونستم بیدار بشم صبح تا بعدازظهر سر کار بعدش هم سر و کله زدن با تو وروجک ) تا اینجا جمعا 14 تا مروارید خوشگل و ناز
اینجا دیگه می خواستی حرف بزنی یه چیزهایی هم می گفتی ولی نامفهوم مثلا می گفتی این دیه (یعنی این چیه ) یا مثلا تا عدد 3 می تونی بشماری ولی معمولا یک رو نمی گی می گی دو سه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی