مدیا مدیا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
پویاپویا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

موش موشک بابایی

من آمده ام ....

1391/9/6 10:41
نویسنده : عاطفه
448 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره بعد از یه غیبت نسبتا طولانی سر و کله ام پیدا شد . با اینکه همه و بلاگ ها رو می خوندم و کامنت می ذاشتم ولی نمی دونم چرا حس و حال نوشتن نداشتم ...

مدیا هم خدا رو شکر بزرگتر میشه و توی 26 ماهگی دندونهای آسیاب دومش هم دراومده و الحمداله همه دندونهاش تکمیل شده  

دوباره مجددا خییییلی بابایی شده و همه چیز رو با باباش قبول داره غذا خوردن ، لباس پوشیدن حتی دستشویی رفتن ...

البته مواقعی که باباش نیست مشکلات من صد برابر میشه چون مرتب نق می زنه و میگه بابام و می خواهم

 من دارم سعی می کنم به خودم عادتش بدم تا مواقعی که باباش سر کاره اذیت نشم

الان دیگه 2 سال و نیمشه و احساس می کنم بزرگتر شده ولی با مشکلات سنی جدید

چند وقت پیش توی آشپزخونه چاقو از دستم افتاد روی پا ام .آنقدر درد داشت که نگو .... بعدش دیدم مدیا رفت سمت جا چاقویی و با عصبانیت به چاقو گفت اه ....

بعد از اون اصلا دست به چاقو نمی زنه و حتی وقتی دست ما است میاد روی پای من رو نشون میده و میگه چاقو پا مامان رو اوف کرده

دو روز پیش داشتم از مهد میاوردمش خونه یه دفعه توی ماشین از من پرسید : مامان من پسرم ؟ منم گفتم نه عزیزم تو دختری ..تو دختر خوشگل خودمی و بعد بوسش کردم

خدا رو شکر حرف زدنش خیلی خوب شده الان دیگه ماشاله همه چی رو میگه

ولی خیلی خجالتی یه . و کمی دیر آشنا

عاشق نقاشی کردن ه . البته نا گفته نمونه که این عشق به صندلی های آشپزخونه و دیوارها و سرامیک هم رسوخ کرده . مامان جونش براش ماژیک با دفتر نقاشی آورده هر روز میاد میگه

میاد میگه مامان نقاشی یا میگه ماجیک  . بهش می گم مدیا اینها رو کی برات خریده ؟ میگه مامان جون

می گم آهان یعنی من میگه نه ه ه ه ه ه  مامان جون  بابا جون ...!!!!!!!

بعضی روزها صبح که می خواهد بره مهد میگه مامان جون و بابا جون و می خواهم می گم مامان جون الان خوابه  بیدار شد می گم بیان خونمون  بعد هم آروم میگه باشه

ولی بعضی وقتها چنان لج می کنه که ما مجبوریم کوتاه بیایم مثلا دمپایی توی مهد دوستش رو پوشیده

و میگه مال منه  میگم تو که شبیه اون رو داری ولی لج می کنه آنقدر که دیدم داره میره روی اعصابش و ترجیح دادیم کوتاه بیایم .... شبها بلند میشد و می گفت خاله گفته در آر . مال تو نیست با گریه

بعدش میاد میگه بابا گفته مال مردمه .... یعنی مال من  می گم مگه تو مردمی میگه آره

وقتی می خواهیم بریم بیرون حاضر نیست کفش بپوشه و می خواهد با دمپایی بیاد کلی مکافات داریم ولی با خرید شکلات راضی میشه کفش بپوشه  

یه چیزی رو که میریزه روی زمین... زود میاد میگه مامان من نبودم ... می گم پس کی بود ؟

 میگه اودش (خودش ) بود

الان هر کاری رو که می خواهد انجام می ده و وقتی با اعتراض ما روبرو می شه : قیافه حق به جانبی میگره و میگه بابا اوفته (گفته) مال توئه ؟ یا بابا گفته این کار رو بکنم .....

وقتی می خواهد بره مهد باباش میگه مدیا بلوزت رو بیار تا بپوشم . مدیا هم به بلوز توی تنش اشاره می کنه و میگه بلوز اینه ... بعد میره ژاکتش رو میاره و میگه بابا این بلوز نیست داکته (ژاکته)

الان که 5/2 سالشه دخترم هر  شب بیدار میشه فکر کنم عادت کرده به این بیدار شدن  یا میگه شیر می خواهم یا میگه بغلم کنید یا میگه توی هال بخوابم یا ...... نمی دونم کی درست میشه ؟؟؟؟؟؟

توی روز خیلی دختر خوبیه . ساکت و حرف گوش کن و آروم ولی شبها با گریه بیدار میشه اونم هر شب بعد بهونه می گیره .شاید بخاطر اینه که یا زود می خوابه یا زیاد خسته نمی شه نمی دونم ؟؟؟

اینجا می خواستم ببرمش جشن عقد پسر عمه اش

 

این هم دوست مدیا ، اسمش هانا است خیلی به هم وابسته اند اینجا هم جشن روز جهانی کودک بود که توی یه تالار برگزار شد مدیا هم با مازیار رفته بودند ولی مازیار یه کوچولو تب کرده بود مدیا هم حوصله بازی نداشت و به من می گفت بریم توی ماشین هم خوابشون برد

اینم علیرضا دوست مدیا است . زمانی که مدیا 10 ماهش بود دو هفته گذاشتمش مهد . مدیا هم مرتب گریه می کرد بعد علیرضا 3 سالش بود و می اومد پیش اش می نشست اسباب بازی می آورد و با یه حالت بچه گانه ای می گفت مدیا گریه نکن  گریه نکن بیا بازی ....!!!!!

موش موشکم خودش یاد گرفته که رنگها رو از هم جدا می کنه سبزها یکطرف ، بنفش جدا و ...

این لباس خوشگلش هم طبق معمول خاله اش براش پست کرده .

تعجب نکنید اون دیگ پشت سرش مال نذری برنج و قیمه تاسوعا است

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان مهشید
19 آذر 91 19:47
حالا حالا ها باید با مدیا خانوم اره بدی و تیشه بگیری ولی یه چیزایی مثل لباس پوشیدن رو دیگه بهش بگو نه این قانونه نه اید بپوشی دیگه این چیزا جایزه و شکلان نمی خواد.... حالا شماها ذوق دندون در آوردن دارید ما داریم دندون از دست می دیم مهشید 5 تا دندون نداره برای مدیای نازنینم


آره حق با شماست مریم جان . دو سه بار که برای پوشیدن کفش جایزه گذاشتم دیگه یاد گرفته برای بیرون کفش بپوشه اونم بدون جایزه .
به قول شما باید یاد بگیره که قانونه
جای دوندونهاش خالی نباشه . انشاله بسلامتی دندون اصلی رو در می یاره .
بوس برای مهشید خانم
بهناز مامان نازنین
20 آذر 91 14:25
وااااااااااااااااای واییییییییییییی واااااااییییییییییی
چه عجب تو بالاخره آپپپپ کردی دل ما رو بردی با این دخمل نازت

وای عاطی جون ماشالله چقد بزرگ و خانم شده موهاشم بلند شده ای جووووووووووووووووووووووووووووونم ماشالله هزار ماشالله
تو و خدا جای من حسابی ماچ بارونش کن
لباس مهمونیش خیلی نازه خوب بیشتر ازش عکس می زاشتی مخصوصا با لباس پرنسسیش


قربونت برم بهناز جان . شما همیشه به ما لطف داشتی
بعضی وقتها نمی ذاره عکس بگیریم چون منم زیاد می گم اینطوری کن اونطوری کن خسته می شه ... فکر کنم لباسش دیگه کوچک شده باشه
تو هم دختر گلت رو ببوس
ناهید مامان اروین و نی نی
20 آذر 91 21:04
چه عجب خانوم....الهی قربونش برم که اینقدر باهوشه....افرین به این وروجک....اروین با اینکه اختلاف سنی زیادی با مدیا جون نداره ولی خیلی عقب تره از نظر حرف زدن....افرین به این دخترک....اروین هنوز جمله تمیگه اگه هم بگه 2 الی 3 کلمه ای.....
چرا از داداشی مدیا چیزی نمینویسی؟؟؟؟؟؟؟
میخوای وبلاگ جدید بسازی؟



ناهید جان مدیا هم به نسبت هم سن هاش دیر حرف زد
البته این مقدار حرف زدنش هم مدیون مهد کودکش هستیم چون ما تا بعد از ظهر سر کاریم
و چون من و باباش محل کارم یکیه و اتاقمون روبروی همه ، حرفهامون رو سر کار می زنیم
ولی ماشاله آروین زودتر از مدیا حرف زد و زودتر کلمه گفت نگران جمله نباش مدیا هم همش کلمه می گفت یک دفعه شاید توی 10 روز جمله گفت اول هم جمله دو سه کلمه ای
گل پسرهات رو ببوس
شاهین
28 دی 91 23:12
همین که میگه نوشابه اه اهه . غذا به بهه. کافیه به قول آقاجون الآن نگه یکسال دیگه میگه


ههههههههههههههههههههههههههه
حق با توئه ولی اینکه الان بگه مهمه