مدیا مدیا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
پویاپویا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

موش موشک بابایی

جشن شب یلدا

بازم جشن شب یلدا توی مهد کودک آخه توی خونه ما چیزی بنام شب یلدا وجود نداره .چون خانواده ام پیش ام نیستند و دیگه اینکه پدر شوهر و مادر شوهر ندارم که دور و برمون باشن و  اینکه من مخالفم که آدم توی یه شب تمام خوراکیها رو بخوره ولی با این همه خیلی دوست دارم بچه هام با این سنت ها آشنا  بشن  ...
5 دی 1394

برف پاییزی

28 آذر بود که برف سنگینی اینجا اومد . مدیا که دو سه سالی بود در حسرت دیدن یه ذره برف بود بالاخره به آرزوش رسید . توی این دو سه سال همش به من می گفت مامان کی برف میاد تا بریم برف بازی و آدم برفی درست کنم که خدا رو شکر برف که اومد علیرغم همه سختیها و مریضی هایی که ممکن بود بگیرند برمشون در خونموم و گذاشتم  تا حسابی برف بازی کنند . الحمداله مریض هم نشدند  اینم مدیای 5/5 ساله و پویای 2/5 ساله   ...
30 آذر 1394

سقایی پویا

امسال آخرین سال نذر ام برای سقایی پسرم بود .  پویا امسال تازه داشت هیت و مراسم عزاداری رو می فهمید خیلی نشونش دادم ولی یه کم از سر و صداشون و اون مراسم می ترسید برعکس مدیا که اصلا ترسو نیست .................حتی با علم حضرت ابوالفضل هم عکس ننداخت ...خداکنه سال آینده خوب بشه و ترسش از بین بره  ...
28 آبان 1394

روز اول مهر و اولین روز رفتن به پیش دبستانی مدیا

اینم لباس فرم مدیا و اولین روزی که دخترم به پیش دبستانی رفت (که توی مهد خودشونه)  براش دیروز کوله پشتی صورتی هم خریدم و.....   چند روز بعد جشن بادبادک ها بود که مدیر مهد از ما خواسته بود بادبادک دست ساز درست کنیم منم با کمک بچه ها و پردیس اینها رو درست کردیم ولی اصلا بالا نرفت که نرفت . باد شدیدی هم بود ولی بالاخره مدیرش لطف کرد و به ما جایزه داد برای تلاشمون  همون موقع یکدفعه رنگین کمون ظاهر شد و اینم عکس اش  ...
14 مهر 1394

جدا کردن اتاق بچه ها

شبها موقع خواب می برمشون توی اتاقشون و براشون قصه می گم تا بخوابند . و به اتاقشون عادت کنند و دیگه اینکه یاد بگیرند توی اتاقشون بخوابند  آخه  ساله که همش پیش ما هستند و الان بهترین موقع برای جدا کردنشونه  اما ..... موقع قصه گفتن داستانی داریم ها .....................................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ساعت 9:30  اول می گم بریم دستشویی  بعد چراغ ها رو خاموش می کنم تا بخوابند . من که می خواهم قصه بگم  می گم بچه ها امروز قصه مثلا( خاله سوسکه ) رو بگم  مدیا میگه آره  ولی پویا طبق معمول مخالفت میکنه و میگه نه !!!! یا می گم امشب نوبت کیه قصه بگه پویا زود میگه من  !!!! منم میگم قصه بگو...
10 مهر 1394

شهریور 94

تا حالا داشتم از کمبود پدر می گفتم  که همسرم کارش رو رها کرد و به یه کارخونه ای دیگه توی یه شهر دور رفت ... وقتی که از من نظر خواست سعی کردم به نظرش احترام بذارم و مخالفتی نکردم چون دیدیم شرایط کار جدیدش بهتره  و خودش هم مصره  ، مخالفتی نکردم . منم مسئولیت کامل بچه رو پذیرفتم . البته خوشبختانه بچه ها به خودم عادت دارند و مدیا هم مامانی شده و پویا رو هم از اول مامانی کرده بودم ..... از اول هم تمام کارهای بچه ها و. مسئولیتشون با خودم بود . دو روز اول به صورت تصویری با همسرم صحبت کردیم ولی دیدم بهونه بچه ها بیشتره  . مدیا هم همش می گفت بابا توی هتل هستی ؟ چرا لباس توی خونه پوشیدی ؟ و .... ولی بعد تصمیم گرفتم که جلوی بچ...
29 شهريور 1394

بابا

تا حالا فکر می کردم حالا که من روزی 6 ساعت می رم سر کار شاید بچه هام بخاطر اون چند ساعت کمبود مادر داشته باشند با اینکه مهد شون رو خییییلی دوست دارند و منم ساعاتهایی که پیش شون هستم  کلی بازی و تعریف می کنیم تا جبران بشه  هیچ جا هم بدون بچه هام نمی رم . آخه اونها هم عاشق بیرون رفتن و تفریح و بازی هستند . توی این تابستون که یه روز در میون پارک و بازی و ... بوده ولی وقتی خوب نگاه می کنم می بینم بچه های من بیشتر از اونکه کمبود مادر داشته باشند کمبود پدر دارند ....! باباشون از صبح که میره ساعت 9 شب میاد خونه  . همه مسئولیت بچه ها با خودمه . از غذا  دادن و عصرونه و دستشویی و ... فقط بابشون وقتی میاد خونه مطمئن میشه که غذ...
8 شهريور 1394