مدیا مدیا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
پویاپویا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

موش موشک بابایی

سه سال و 8 ماهگی مدیا و 9 ماهگی پویا (دی 92)

پسرم رو برده بودم بهداشت برای چکاب پایان نه ماهگی    با وزن 9 کیلو و قد 87 . وزن اش خیلی بالا نبود ولی ماشاله قدش چرا . با اینکه ماشاله هزار ماشاله غذا رو خوب می خوره ولی دقیقا مثل همین سن مدیا است . مدیا هم دقیقا توی همین سن وزنش زیاد بالا نرفت . مدیا رو هم قرار بود پایان سه سالگی قد و وزن بگیرم ولی دفعه اولی که بردمش انقدر گریه کرد که اصلا حاضر نشد قد و وزن رو بگیره  خانم مسئول هم به من گفت اشکال نداره برو باهاش صحبت بکن هر وقت راضی شد دوباره بیارش ایندفعه که بردمش سه سال و هشت ماهگی بود خودش به من گفت که باهام میاد داخل . بهش گفتم اجاز میدی خانم قد و و وزنت رو بگیره ترس نداره مثل من که توی خونه می گیرم گفت باشه خانم...
22 دی 1392

تیرماه 92 پویای سه ماه و مدیای سه ساله

مدیا برای پویا بسکویت میاره و میگه مامان بده بخوره می گم عزیزم دندون نداره که بخوره میگه ببینم دندون نداره منم نشون میدم و میگه آها دندون نداره حرف بزنه و بخوره برای خودم و مدیا آب ریختم که بخوریم میگه مامان لیوان هامون رو بزنیم به هم . می گم اینو از کجا یاد گرفتی ؟ گفت : بفرمایید شام   ...
24 آذر 1392

جوجه های مامانی (آذر 92)

امروز یه کم تمرکز کردم تا از دخترم بگم ... از دخترم که باندازه تمام دنیا دوستش دارم می خواهم از کارهاش بگم ...کارهای خوب و بدش... از اینکه خدا رو شکر  الان دیگه مامانی شده ، دیگه دنبال باباش گریه نمی کنه ، اگه باباش یا من بخواهیم بریم بیرون دنبال سرمون  نمیاد ، نمی دونم شاید بزرگتر و عاقل تر شده از اینکه همش در حال کت و فت کردنه ...از در کابینتهای من تا جایی که دستش نمی رسه و صندلی آشپزخونه رو میذاره زیر پاهاش ..... از اینکه هر روز میره سراغ کشوی ملاقه و کفگیر هام و اونها رو میاره و میگه می خواهم غذا درست کنم ... از اینکه اسباب بازی های دوست داشتنی و مورد علاقه اش رو میاره و میده به پویا و میگه اینها رو من برا ...
15 آذر 1392

آبان 92

برای پویا نذر کرده بودم تا سه سالگی (که اختیار لباس پوشیدنش دست خودمه ) بکنمش سقا       دیشب مدیا عروسک اش رو داد به پویا منم می گم مدیا نگاه کن داداشت داره بهت می خنده و میگه مرسی مدیا هم گفت : داداشی دندون نداره که حرف بزنه تو دلش داره میگه !!!!! ...
19 آبان 1392

مهر 92

دیگه چون مرخصی نه ماه تصویب نشد مجبورم 17 همین ماه برم سرکار مامانم بهم قول داد تا دو سه ماه بیاد پیشم و مواظب بچه ها باشه تا پویا یه کم بزرگ بشه و بتونه بشینه الان پویا غلت می زنه اونم چند تا . آنقدر که وقتی می زامش جلوی آشپزخونه تا به خودم میام می بینم ماشاله آخر سالن  رفته و پاهاش رو تکیه می ده به مبل و خودش بازی می کنه دارم با کمک می نشونمش و از اول مهر شروع کردم به غذای کمکی دادن ولی برعکس مدیا خیلی شکمو نیست و وقتی که نخواهد اصلا دهنش رو باز نمی کنه بالاخره از اون انکار و از من اصرار مامانم گفته اون دو سه ماهی که میام پیشت نمی ذارم مدیا بره مهد می خواهم خونه پیشم باشه آخه هم آرومه و هم ساکت ولی من دوست دارم بره چون دو...
24 مهر 1392

شهریور 92

دومین تجربه رفتن به عروسی با دو تا بچه پویا الان پنج ماهش ماهش تموم شده و وارد شش ماهگی شده اونم مثل کوچکی های مدیا وقتی خواب زده میشه بیچاره ام می کنه آنقدر گریه می کنه فقط باید پیش پیشش کنم تا بخوابه ...
24 شهريور 1392

مرداد 92

پسرم الان چهار ماهه شد و مدیا سه سال و سه ماهه   اینجا مدیا رو بردم شهربازی همدان     اینجا که دیگه با خودم می بردمش خیابان . خیلی خوب شده اصلا اذیتم نمی کنه وقتی هم که می خواهیم بیایم خونه میگه مامان آب هویج و بستنی می خواهم ...
10 مرداد 1392