جوجه های مامانی (آذر 92)
امروز یه کم تمرکز کردم تا از دخترم بگم ... از دخترم که باندازه تمام دنیا دوستش دارم
می خواهم از کارهاش بگم ...کارهای خوب و بدش...
از اینکه خدا رو شکر الان دیگه مامانی شده ، دیگه دنبال باباش گریه نمی کنه ، اگه باباش یا من بخواهیم بریم بیرون دنبال سرمون نمیاد ، نمی دونم شاید بزرگتر و عاقل تر شده
از اینکه همش در حال کت و فت کردنه ...از در کابینتهای من تا جایی که دستش نمی رسه و صندلی آشپزخونه رو میذاره زیر پاهاش .....
از اینکه هر روز میره سراغ کشوی ملاقه و کفگیر هام و اونها رو میاره و میگه می خواهم غذا درست کنم ...
از اینکه اسباب بازی های دوست داشتنی و مورد علاقه اش رو میاره و میده به پویا و میگه اینها رو من برا داداشی خریدم ... داداشی برای خودت .. باشه !!!!!
از اینکه میره نمک میزنه به گردو ها و میگه مامانی از این بهش زدم تا خوشمزه بشه ....!!!
از اینکه حتما باید به زور بفرستمش دستشویی ... خودش رو خیلی نگه میداره و اصلا خوب نیست .ولی دیگه می تونه خودش رو بشوره و من راحتم ..
از اینکه خیلی منطقی تر شده ... وقتی چیزی می خواهد بهش می گم بذار اول داداشی ات رو شیر بدم برای اونو برای تو درست کنم و میگه باشه
از اینکه وقتی باهاش میرم بیرون و همه چیز رو می بینه اصلا لج نمی کنه که الا و بلا باید فلان چیز رو برام بخری
توی بهترین فروشگاه می برمش می گه مامانی میشه این و برام بخری می گم این برای تو نیست ... یا می گه پس این رو می گم پول ندارم و میگه باشه حتی اگه دست خالی هم بیام بیرون حرفی نمی زنه
فقط میگه مامانی نگاه کن این عروسک پاتریکه منم میگم آره ..... یا میگه نگاه کن این و ... منم میگه آره
از اینکه میگه صبح از خواب بلند میشه و میگه مامانی می خواهیم بریم مهد کودک....!!!!!!
از اینکه مثل خودمه . عاشق جمع ه . توی غذا خوردن و بیرون رفتن و ... دوست داره من و باباش و داداشی هم حضور داشته باشیم ...
از اینکه توی خونه میشه معلم و با مدادش روی دیوار رو نشونه می گیره و میگه مامانی این چیه ؟ منم میگم دیوار بعد میگه :آفرین ....!!!!! دوباره روی دیوار رو نشون می ده و میگه حالا بگو این چیه ؟ منم میگم مثلا ساعت . بعد به من میگه : نه بچه جون این تابلو است.!!!!!!
یا اینکه وسایل خونه رو شاگرد تلقی می کنه و براشون حرف میزنه !
از این که هم حرفمه....!!!!
دختر خوشگل ام با همه وجود دوستت دارم .....
اینم پسر مامانی (اونقدر که مدیا بابایی بود و منو اذیت کرد منم ترجیح دادم پسرم مامانی بشه )الان آنقدر مامانی شده که نگو .....حتی بغل باباش هم نمیره......(8 ماهگی )
پویا 3/9/92 اولین دندونهای خوشگلش رو در 8 ماهگی درآورد دو تا دندون خوشگل
اینجا دیگه وقتی چیزی رو روی زمین می بینه خودش رو می کشونه روی زمین آنقدر که بره به سمت اون اسباب بازی و اونو بگیره