جدا کردن اتاق بچه ها
شبها موقع خواب می برمشون توی اتاقشون و براشون قصه می گم تا بخوابند . و به اتاقشون عادت کنند و دیگه اینکه یاد بگیرند توی اتاقشون بخوابند آخه ساله که همش پیش ما هستند و الان بهترین موقع برای جدا کردنشونه اما .....
موقع قصه گفتن داستانی داریم ها .....................................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ساعت 9:30 اول می گم بریم دستشویی بعد چراغ ها رو خاموش می کنم تا بخوابند . من که می خواهم قصه بگم می گم بچه ها امروز قصه مثلا( خاله سوسکه ) رو بگم مدیا میگه آره ولی پویا طبق معمول مخالفت میکنه و میگه نه !!!!
یا می گم امشب نوبت کیه قصه بگه پویا زود میگه من !!!! منم میگم قصه بگو تا من و مدیا بخوابیم .
اونم میگه : یکی ندود (نبود) غیر از خدای مربون(مهربون) ایچکس (هیچکس) نبود ....
یکدفعه مدیا میگه : پس یکی بودش کو ؟؟؟؟؟ بعد هم دوتا می زنن زیر خنده و پویا میگه رفته خونشون !!!!!
دوباره تا میگم بچه ها می خواهیم بخوابیم یکدفعه مدیا میگه من تشنه ام ه . من آب می خواهم . پویا هم میگه منم آب می ام (می خواهم) ........
خلاصه مدیا میره چراغ رو روشن می کنه و میره در یخچال و پویا هم بدنبالش .......
دیروز پویا داشت یه حرفی به من می زد من متوجه نشدم بعد گفت : منظورم این نبود ...منظورم این بود که ..... من :
بعضی وقتها خیلی با هم مهربون می شن و بازی می کنن بعضی وقتها هم میشه لجبازی که البته پویا مقصره و لج می کنه البته دقیقا توی سن اوج لجبازی شه .
دیروز مدیا میگه : پویا اجازه میدی روی این اسباب بازی ات با ماژیک بکشم
پویا : آیه (آره)
بعد پویا بدو و بدو میاد آشپزخونه پیش من و میگه : مامانی اداده (اجازه) دادم مدیا با ماژیک روی اون بکشه
منم می گم آفرین آفرین بعد پویا می خنده و خوشحال زود از آشپزخونه میره
خدا رو شکر مدیا خیلی پیش دبستانی اش رو دوست داره هر وقت غذا نمی خوره میگم الان به خاله ات زنگ می زنم و می گم مدیا دیگه نمی یاد . اونم زود دهنش رو باز می کنه و میگه نه زنگ نزن .
پویا هم صبحها بیدار می شه میره مهد صبحانه اش رو می خوره و همونجا می خوابه تا ظهر ...