دخترم 5 ساله شد

دخترم  5 سالش تموم شد و دیگه ماشاله بزرگتر شده ، عاقل شده ، خلاصه که خانم م م م م م شده

دیروز داشت توی خونه با پویا بدو و بدو می کرد  بعد بهش می گفت اینجا وایسا  حالا بدوییم

منم بهش گفتم داری مسابقه دو می ذاری ؟

گفت نه  این تمرین ه   مسابقه نیست !!!!!!!!!!

اینجا یه جشن براشون گرفته بودند که شامل ورزش باستانی و شعر بچه ها و رقص های محلی بچه ها و ...... گذاشته بودند با ارکستر و آهنگ و   ....... خلاصه خاله مدیا موهاش رو درست کرد و گل گذاشت و قرار بود  دسته جمعی  آهنگ ای ایران رو بخونند که مدیا رو هر کاری کردیم حاضر نشد بره روی سن  ..... می گفت خجالت می کشم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پویا هم به شدت به مامان جونش وابسته  وقتی که میریم خونشون یا مامانم میاد خونمون  دیگه اصلا من و باباش رو تحویل نمی گیره ..... هر کاری داره باید مامان جونش انجام بده از غذا خوردن و خوابیدن گرفته تا  شستن و ......

جمله های سه تایی رو خوب می گه ولی با فاصله حرف می زنه و الان دقیقا مثل طوطی شده هر چیزی که ما می گیم یا مدیا میگه بلافاصله تکرار می کنه حتی اگه کسی بهش توجه نکنه ....!!!

وقتی از دست کسی (من یا مدیا ) عصبانی میشه با عصبانیت میگه :  بچه بد !!!!  یا میگه : بی ادب !!!!

یا به من میگه : تو  و  دوس نئارم (تو رو دوست ندارم ) ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!

نمی دونم این ها رو از کی یاد گرفته ؟؟؟؟؟

خلاصه اینکه پسر شیطونی نیست آرومه ولی خیلی کت و فت کاره .....

عاشق ماشینه   روزی ده بار این ماشینها رو می چینه کنار هم

الان دیگه به مدیا نمی گه می می یا   ...... بهش میگه مدیا

کلمه بزرگ رو یاد گرفته  هر چیزی رو که می خواهد میگه بزرگ  بزرگ دستهاش هم باز می کنه و میگه بزرگ .....دقیقا مثل 2 سالگی مدیا که اونم دستهاش رو باز می کرد و می گفت شیر بزرگ

اینجا مدیا و پویا رو برده بودم سرزمین عجایب توی تهران . خلاصه آنقدر بازی کردند تا گوشهاشون دراز شد مثل پینوکیو !!!!!!!!!!!!!!!! بعد هم مدیا رو دادم گریم کرد و ازش عکس گرفتم

اینجا هم مهدکودکشون عکاس آورده بود توی مهد کودک و من فقط براشون لباس گذاشتم .خودم سر کار بودم . مربی خوبشون لباسهاشون رو عوض کرد و داده ازشون عکس بگیرن ........یه دونه با لباس مجلسی و یه دونه با لباس محلی