درد دل های یه مامان
حالا دیگه می خواهم از خودم بنویسم ...
از گرفتاریهام .... از بچه داریهام .... از اینکه وقت سر خاروندن هم ندارم ...
از اینکه واقعا درگیرم ... از اینکه خیلی روزها وقت ندارم حتی برم جلوی آینه ببینم چه قیافه ای شدم ؟؟؟؟
از اینکه نمی تونم حتی پنج دقیقه هم بشینم روی مبل و بگم اخیش ...!!
از اینکه همش در حال بدو بدو کردنم ... همکارام به من میگن خانم بدو بدو .....!!!!
از اینکه هر روز ساعت 1 میرم دنبال بچه هام . بچه ها رو سوار ماشین می کنم و توی پارکینگ خونه پویا رو بغل می کنم مدیا هم خودش میاد با سه تا ساک توی دستم (کیف خودم ، ساک مدیا ، ساک پویا) میرم بالا ...
لباس دو تا رو باید بیرون بیارم و ساک هاشون رو خالی کنم ظرف هاشون رو بشورم ...
دو تا رو بخوابونم (تازه اگه بخوابند ) بعد که می خوابند منم زود بلند می شم کت و فت کردن
خونه مرتب کردن و ...شام درست کردن و ... عصرونه مدیا رو درست کردن و ... لباس ها رو شستن و ............
خلاصه یه عالمه کار
وقتی هم که بیدار می شن با دو تاشون بازی کنم یه براشون کارتون بذارم
پویا رو که دارم شیر می دم مدیا میگه مامانی پی پی دارم ....
اونو که می شورم باید برم پویا رو بشورم ....
پویا که بشدت مامانیه و وابسته با خودم میبرمش آشپزخونه دو تا وسیله می دم دستش تا بذاره من شام درست کنم
یا وقتی گریه می کنه براش شعر می خونم تا ساکت بشه .....
همسرم هم ساعت 8 شب میاد خونه . میگم شام مدیا رو بده تا منم غذای پویا رو بدم .
بعد هم تند تند شام می خوریم و بچه ها رو می خوابونیم .
تازه بعدش که بچه ها خوابیدند من باید ظرف غذای فرداشون رو آماده کنم و بذارم توی یخچال
آخر شب با این همه خستگی هم تازه یادم می افته برای فردای پویا شیر ندوشیدم ......
حالا خودتون رو بذارید جای من ......